من یادم است که در آن وقتی که محمد رضا اینجا بود و این گیرودارها و جنگ و نزاعها بود، کارتر در یکی از حرفهایش- ما پاریس بودیم- گفت که به اینها زیادی آزادی دادهاند. او با آن نظر موذیانهاش میخواست بفهماند که این مملکت قابل آزادی نیست، نباید به آن آزادی داد. ما از این باید درس بگیریم که «این زیادی به آنها آزادی دادند» آن میخواست این طور بگوید که باید با این ملت همان رفتار را کرد که محمد رضا در زمان قدرتش کرده. آزادی نباید داد به اینها. باید اینها در اختناق باشند تا بشود حفظشان کرد. به نظر او ماها یک حیوان سرکش هستیم که باید مهارمان کرد. به نظر باطل او، اگر- ما- مطلب آنی است که او میگوید که گفت او که اینها قابل این نیستند که به آنها آزادی داد. حالا که دیده جلو بردهاند اینها و پیش بردهاند، حالا همان نقشه را میخواهد درست کند که این مملکت و این افراد مملکت زود است برایشان آزادی. زود است برایشان که کارشان دست خودشان باشد. شاهدش این است که در ارتشش میروند درجهها را میکَنند که ما نمیخواهیم. ما یک جامعه توحیدی میخواهیم. کدام اسلام گفته جامعه توحیدی به این معنا. اسلام میگوید نظم امور باید بشود. نظم امور با درجات است. نمیشود همین طوری. تو از برای خودت، من برای خودم. من برای خودم که جامعه توحیدی نمیشود. این ضد جامعه توحیدی است. اینکه نظم تو کار نباشد ضد جامعه توحیدی است. اگر بدن انسان این نظم را نداشت و این اطاعت مادون از ما فوق را نداشت تمامش به هم میخورد.