آن مردی که چهره باصلابتش، دشمنانِ ملت ایران را میترساند و به خود میلرزاند، آن سد مستحکم و کوه استوار، وقتی که مسائل عاطفی و انسانی پیش میآمد، رحیم و عطوف و دارای دلی سرشار از محبت و انسانیت بود.
هنگام جنگ، بچههای مدرسه در نماز جمعه تهران قلکهای خود را شکسته بودند و پولهایش را برای جنگ هدیه کرده بودند. آمدند همینطور دانه دانه قلکها را شکستند، پولهایشان را ریختند جلوی ما، یک عالَم قلک، تلویزیون این را پخش کرد. کوهی از پول درست شده بود، امام در بیمارستان با مشاهده این صحنه از تلویزیون متاثر شدند و به من که در خدمتشان بودم، گفتند: دیدی این بچهها چه کردند؟! در آن لحظه مشاهده کردم که چشمهایشان پُر از اشک شده است و گریه میکنند.
کتاب عبد صالح خدا | صفحه ۱۴۸ و ۱۴۹