دوستان! آمد بهار عیش و فصل کامرانی
مژده آورده گل و خواهد ز بلبُل مژدگانی
باد، در گلشن فزون از حد نموده مُشک بیزی
ابر، در بُستان بُرون از حد نموده دُرفشانی
برقْ رخشان در فضا، چون نیزهی سالارِ توران
رعدْ، نالان چون شه ایران، ز تیر سیستانی
از وصول قطرهی باران به روی آب صافی
جلوهگر گشته طَبَقها، پُر ز دُرهای یمانی
دشت و صحرا گشته یکسر فرش، از دیبای اخضر
مر درختان راست در بر، جامهای پرنیانی
گوییا گیتی چراغان است از گلهای الوان
سوسن و نسرین و یاس و یاسمین و استکانی
هم منزّه طَرْف گلشن، از شَمیم اُقْحوانی
هم معطّر ساحَت بُستان، ز عطر ضیمرانی
ارغوان و رُزّ و گل، صحن چمن را کرده قصری
فرش او سبز و فضایش زرد و سقفش ارغوانی
و آن شقایق، عاشق است و التفات یار دیده
روی از این رو، نیم دارد سرخ و نیمی زعفرانی
لادن و میمون و شاهْ اِسْپَرغم و خیری و شببو
بُردهاند از طرز خوش، گوی سبق از نقش مانی
ژاله بر لاله چو خال دلبران، در دلرُبایی
نرگس و سنبل چو چشم و زلفشان، در دلستانی
و آن بنفشه بین، پریشان کرده آن زلف مُعطّر
کرده دلها را پریشان همچو زلفیْن فلانی
(این غزل ادامه دارد...)
دیوان اشعار امام خمینی (ره)