از آن می‌ ده جانم را، ز قید خود رها سازداز آن می‌ ده جانم را، ز قید خود رها سازد‏بی نصیب آنکه در این جَمع چو من عاقِل بود‏‏بی نصیب آنکه در این جَمع چو من عاقِل بود‏عالِم که به اخلاص نیاراسته خود را عالِم که به اخلاص نیاراسته خود را باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیمباده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیمحلقه‌ی گیسو و، ناز و، عشوه و، خال لبتحلقه‌ی گیسو و، ناز و، عشوه و، خال لبتجُز در میکده امید به راهی‌ نبودجُز در میکده امید به راهی‌ نبودپیری رسید و عهد جوانی تباه شدپیری رسید و عهد جوانی تباه شدبا دم عیسی‌، برای‌‌ حلّ مُشکِل آمدهبا دم عیسی‌، برای‌‌ حلّ مُشکِل آمدهدر میخانه گشودند و چنین غوغا شددر میخانه گشودند و چنین غوغا شد دیوان امام صفحه 9