علاقه به فرزند
چرا احمد بیمار است؟
زهرا فوراً بیاید او را ببینم
به قم که رسیدی تلفن کن
نمی گویند حرف نزنید
خودشان از اتاق بیرون می روند
نگاهشان پر محبت بود
به ما نصیحت می کردند
همیشه لبخند می زدند
توجّهشان به خانواده بود
از ما اجازه می گرفتند
بدون آنکه بگویند به آشپزخانه می رفتند
بسیار صمیمی بودند
پیامبرگونه رفتار می کردند
نگفتم عزیزترین موجود!
همه را دوست دارند
شما اصلاً مرا می شناسید؟
نسبت به بچه ها خیلی مهربان بودند
امام ما را آزاد می گذاشتند
با خریدن اسباب بازی مخالف بودند
این هم به خاطر تو
من برای همه دعا می کنم
در عمل به ما یاد می دادند
در آن خانه کسی بوده است
جز در مسائل شرعی، سخت گیری نمی کردند
خودشان می رفتند می آوردند
برای ما چای می ریختند
برای همیشه از پیشتان می روم
این گل سه روزه است
هروقت امام از او یاد می کند
برو ببین مصطفی کجاست؟
علاقه امام به فرزندان
امام شدیداً عاطفی هستند
اگر کسی بیمار بشود
خودکار در چشمتان نرود
آقا خیلی سراغت را می گرفت
مگر صندلی نیست که بنشینید؟
من بچه ها را دوست دارم
این عکس را به تو امانت می دهم
صدای زنگ را شنیدی؟
در گوش ما دعا می خوانند
نصف ثواب مستحبات برای حاج آقا مصطفی
بسیار گرم و مهربان بودند
امام در مقابل جمعیت گریه نمی کردند
هرگز چنین اجازه ای نمی دهم
حال مصطفی چطور است؟
از مصطفی چه خبر دارید؟
حتی یک قطره اشک از چشم امام نیامد
همه می میریم بفرمایید سر کارتان
مستحبات را نسبت به ایشان انجام دهید
شما چقدر پیر شده اید؟
نظم مطالعاتی امام تغییرناپذیر بود
به رادیو گوش می کردند
پرداخت دیه را وظیفۀ خود دانستند
من گفته بودم نروید
من این حق را ندارم
عده ای بی گناه دستگیر می شوند
نمی دانیم کدام را بیشتر دوست دارند
همان مقدار همیشگی تشییع کردند
هیچ امتیازی قائل نشدند
مثل همه یک فاتحه می خواندند
حتی یکبار اشاره نکردند
امانتی بود از جانب خدا
لطف خفیّه خدا بود
هدیه ای بود که خداوند داد
مصطفی در زندان ورزیده می شود
دستگیری فرزند امام باعث تغییر برنامه درسی ایشان نشد
درسها نباید تعطیل باشد
مرده بازی را دور بیندازید
خدا به ما نعمتی داد
به گوشه ای رفتند
بلند شدند و قرآن خواندند
تا نام علی اکبر را بردم
تغییری در برنامه نمازشان ایجاد نشد
مرگ یا شهادت فرزندم مساله ای نیست
هرسال به همه عیدی می دادند
در اعیاد مختلف عیدی می دادند
برای خوشحال کردن ما بچه ها عیدی می دادند
فقط یک بار تذکر می دادند
توصیه می کردند مراقب کودکان باشیم
آقا را الگوی بلامنازع خود می دانستیم
راه رفتن را برای تو حرام کردم
همیشه باید خبر می دادیم که رسیدیم
آقا همیشه برای ما نامه می نوشتند
نمی خواستند به کسی زحمت بدهند
سنت شکنی کردند
برای خداحافظی با داداش نرفتند
آقا سر نمازشان گریه می کردند