شما گمان نکنید که ایران دارای سلاح بود. ایران سلاحش سنگ بود، چوب، مشت [...]، لکن سلاح معنوی داشت. سلاح معنویاش ایمان به مکتب، ایمان به خدای تبارک و تعالی و توکل به مبدا قدرت و وحدت کلمه [بود]. حالا که میبینید دست ملت ما- یعنی، غیر نظامیها- تفنگ است، این تفنگی است که به غنیمت از بستگان شاه به دستشان افتاده، و الّا تفنگی در کار نبود، ایمان بود. ملت از مرکز گرفته تا سرحدّات، هرجا بروید، یک کلمه میگفتند. آن روز این گروههای فاسد مفسد زیر خاک بودند؛ مثل حیواناتی که در سوراخها بودند و میدان مال ملت بود. از مرکز تا سرحدّات، هر جا میرفتید، حتی بچههای کوچک، صدایشان بلند بود که ما اسلام را میخواهیم، جمهوری اسلامی را میخواهیم. مریضهایی که در بستر و در بیمارستان بودند هم همین منطق را داشتند. جوانها هم همین منطق را. دانشگاه و مدرسه هم همین منطق و زنها و مردها هم منطقشان همین بود. از آن خواب گرانی که ما را ابرقدرتها خوابانده بودند و از همه مسائلی که باید به آن توجه داشت، غفلت کرده بودیم. ناگاه بارقهای از جانب خدای تبارک و تعالی پیدا شد و ما را بیدار کرد و این مشکل به نظرِ همه محال را، حل کرد.