من آنچه که در بسیاری از صحبتهایم از روحانیون بحث میکنم نه این است که من هر که معمّم است از او پشتیبانی میکنم. «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.» لکن وقتی که ما در سابق دیدیم که جزء برنامه انگلیسها، که رضا خان را آورده بودند- شاید در راس برنامه هم بود- این بود که باید این طایفه از بین بروند. با تمام قوا، از تبلیغات مجلات و روزنامهها و گویندگان و اینها گرفته تا هرجا که روشنفکری و روشن فکرنمایی بودند، بر ضد روحانیت بسیج شدند. کم کم آن صورت دومش را نشان داد. آن وجهه دومش را کم کم نشان داد. در زمان این شخص نالایق، که مملکت ما را به تباهی کشاند، به پیغمبر اکرم در روزنامه سبّ کردند، در روزنامه به پیغمبر سبّ کردند و به مرئی و منظر این دولت بود و آن دولتمردان. مجلس درست کردند و در آنجا از پیروزی اسلام بر کفر انتقاد کردند. این روشنفکرها دستمالها را درآوردند و گریه کردند که اسلام بر شاه ایران، شاه آن وقت ایران غلبه کرده است. شعراشان شعر گفتند، نویسندگانشان نوشتند، گویندگانشان گفتند. ما از اینکه انگلستان این قدر اصرار داشت بر اینکه این طایفه را از بین ببرد، میفهمیم که از این طایفه اینها رنج میبرند و باید اینها سرکوب بشوند.