مگر میشد ما و شما با محمد رضا بسازیم
مگر میشد ما و شما با محمد رضا بسازیم که بیا، دیگر ما کاری به شما نداریم؟ آمد گفت دیگر که ای مراجع اسلام، ای چه، ای چه، من دیگر از آن کارها دست برداشتم. همانی که مراجع اسلام را میگفت که «این سیاه روزها» و این کذا و کذا؛ بدگویی میکرد به آنها، همان آمد گفت. چرا آمد گفت؟ برای اینکه دوباره بازی بدهد. خیال میکرد حالا دوباره میشود بازی داد.
یک وقت بازی نخورید! یک وقت این شیاطین نیایند بگویند که به شما چه دخالت در اسلام، دخالت در سیاست؛ شما بروید سراغ مساله گفتنتان! خیلی هم معزز هستید و چنانچه مساله میگفتید، دیگر [شهادتی] واقع نمیشد؛ برای دخالت در سیاست بود که چندین هزار معلول و [شهید] دارید. این اشکال اولش به نبی اکرم وارد است. اگر ایشان هم به سرمایهدارهای مکه و حجاز کاری نداشت و تو مسجد مینشست و مساله میگفت، جنگ پیش نمیآمد، کشتار نمیشد، عموی معظمش کشته نمیشد. و به سید الشهدا وارد است. اگر سید الشهدا میرفت پیش یزید و بیعت میکرد و مساله گو، مساله میگفت، با او میساخت و مساله میگفت، یزید خیلی هم احترام میکرد، دستش [را] هم میبوسید. ولی تکلیف این بود؟
" />