آنها هم همه مدّعی هستند. استالین هم مدّعی این بود که برای مردم میخواهد کار بکند و مردم را به طور آزاد، مساوی نگه دارد، لکن وقتی که به مقام ریاست رسید فوج فوج مردم را فانی کرد و از بین برد. کارتر هم همین ادعاها را میکند که ما برای بشر آزادی میخواهیم و رفاه میخواهیم و بشر دوست هستیم، لکن وقتی که به مقامش رسیدند دیدیم که آن طور بودند، کردند با بشر آنچه را کردند. صدام هم ادعای این را میکند که من میخواهم که عرب را چه بکنم و با عرب چه بکنم. لکن وقتی که امتحان پیش آمد، اعراب را آن طور در خوزستان به کشتن داد که مغول نکرده بود. و اگر مهلت داده بشود به او، با عراق و ایران و هر جا دستش برسد آن کند که مغول با ایران کرد. ادعا نمیشود کرد که من ادعا کنم که من یک ملّایی هستم و مردم دوست هستم. وقتی که رسیدی به منصب، آن وقت ببین چه هستی. آن وقتی که امثال آقای نخست وزیر در حبس بود و زجر بود، ادعای این معنا را البته در دل داشت که این حکومت بد است، و اگر من به ریاست برسم چه خواهم کرد. اگر در ذهنش بوده لکن الآن در معرض امتحان است. الآن همه این روسا، رئیس جمهور، نخست وزیر، رئیس مجلس، روسای دادگاهها، روسای همه استانها، حکومتها، فرماندارها، استاندارها، همه اینها در معرض امتحاناند. و این امتحان از امتحان در نقص اولاد و انفس بالاتر است. امتحان مردم به ریاست، به ریاست در هر مقام، به رسیدن به هر مقام، این امتحان سختتر است از امتحان در نقص اولاد و انفس. و مشکلتر است که انسان بتواند از این امتحان نجات پیدا بکند، و درست امتحان بدهد در مَعْرض اعمالی که میکند و در پیشگاه خدا آبرومند باشد.