آنها حساب عالم طبیعت و ماده را میکردند. حساب جنبه الهیتش [را] نمیکردند. ایمانش را حساب نمیکردند که ایمان چه قدرتی دارد. آن را نمیتوانند حساب کنند، و ایمان نمیدانند چه است. حساب اینکه، به حسب حساب مادیت محال بود که یک عده معمم که باید درس بخوانند، و یک عده دانشگاهی که باید سر کلاس بروند، و یک عده بازاری که باید کسب بکنند، و یک عده دهقان که باید کشت بکنند- و لو کشتی برایشان نگذاشتند!- یک عده کارگر که باید کار بکنند،- نظامی هیچ کدام اینها نبودند- اینها قیام بکنند و نظام یک غولی را به هم بزنند. آن نظامی که همه قدرتها دنبالش بودند. نه ابرقدرت تنها؛ همه قدرتها. البته روی حساب طبیعت، روی حساب مادیت، آنهایی که اطلاع از ماورای این عالم ندارند، آنهایی که اطلاع از ایمان ندارند، روی حساب آنها، یک امر محالی بود؛ یک امر محال واقع شد. آنها محال میدانستند. اما روی حساب اقرا باسم ربک الذی خلق وقتی اسم خدا شد، همین مقدار- ما به عمق مسائل نمیرسیم- همین مقداری که همه اسلام گفتند و اسلام اسم خداست، همین پیروز کرد همه را؛ همه قدرتها را به هم زد؛ نتوانستند نگهش دارند. همه قدرتها دنبالش بودند. من مطلعم، همه قدرتها دنبالش بودند که نگهش دارند؛ همه چنگالها چسبیده بودند به این تخت و تاج منحوس که نگه دارند؛ و قدرت ایمان شما، قدرت اسلام، همه این قدرت را عقب زد و این را از این مملکت بیرونش کرد. ریشههای دیگر را هم بیرون میکنیم.