مسائلی که من مکرراً عرض کردم، و حالا هم تکرار است، این است که گرفتاری ما در طول تاریخ، و خصوصاً در این پنجاه و چند سال اخیر، این بود که آنی که به میدان ما آمده بود آگاهانه آمده بود، طرحریزی شده بود، برنامه داشت؛ همین طور خودبخود واقع نمیشد و هر جا را شما ملاحظه کنید، اگر درست مطالعه بشود، انسان میبیند که یک برنامه خاصی است برای یک مقصد خاص. از اولی که رضا شاه آمد، رضا خان آمد و آن کودتا را کرد- که شاید شماها یادتان نباشد. اکثراً یادتان نیست، شاید بین شما کسی باشد یادش باشد، لکن من یادم هست و شاهد قضایا بودم- از اول، بتدریج البته، نه یکدفعه، آن وقتی که آمد، ابتداءً شروع کرد همان مقدّسبازیها که پسرش در میآورد و سالوسی را آن هم شروع کرد. مثلًا در یک محرّمی من یادم است که گفتند که همه تکایای تهران را این رفته دیدن کرده، شرکت کرده در عزا. و خودشان هم روضه داشتند و مسائل تبلیغی و همه اینها را داشتند. تا کم کم وقتی مستقر شد، پایش محکم شد، آن وقت آن صورت دیگرش را نشان داد. تمام مجالس روضه و وعظ و خطابه را در تمام سطح ایران قَدَغَن کرد! در قم، مجلس این طوری بود که آقای صدوقی یک مجلس داشتند قبل از اذان صبح شروع میشد، اوایل اذان تمام بود، آن هم چند نفر. و احتمال میدهم که آن را هم آمدند جلویش را گرفتند. تمام چیزهایی که مربوط به دیانت بود شروع کرد آنها را یکی یکی جلویش را گرفت. شروع کرد با شدت با روحانیت عمل کرد. به طوری که من در مدرسه فیضیه آن وقت یک درسی میگفتم، یک عده چند نفری بودند، یک روز که رفتم، یک نفر بود. این شخص گفت که این آقایان همه فرار کردند رفتند به باغات.
طلبههای مدرسه هم قبل از آفتاب، آن طور که میگفتند، فرار میکردند به باغات میرفتند؛ و آخر شب آن وقتها میآمدند. و بنا بر این بود که این لباس به کلی خلع بشود. و آنها این جبهه را در زمان او محکم جلوگیری کردند.