[اگر حکومت اسلامی بخواهد به این ترتیبی که هست پیش برود طبیعی است که اکثریتی از کشورهای جهان با او مخالف خواهند بود و جز با دشمنی رفتار نخواهند کرد. بنا بر این اساس روابط خارجی شما و دوستانتان به چه شکل است و آیا شما به دوستانی نیازمند هستید در روابط خارجی یا خیر؟]
- اگر خارجیها بتوانند بفهمند، ادراک کنند مسائل ما را، همان طور که ملتها وقتی ادراک کردند و ادراک میکنند با ما موافقند. دولتها هم اگر ادراک کنند که ما چه میگوییم با ما موافقند. اگر مقصود از روابط آن روابطی است که تا حالا بین ایران و امریکا بوده است، در زمان شاه سابق بین ایران و امریکا بوده است، این روابط نبوده است. این یک آقایی بوده با نوکرش هر کاری میخواسته، هر امری که میکرده عمل میکرده. ما چنانچه بخواهیم اسلام را پیش ببریم دیگر نباید نوکر باشیم. اگر نوکر نباشیم رابطهاش را با ما قطع میکند. ما از خدا میخواهیم که رابطه قطع بشود. ما ذلت را نخواهیم پذیرفت برای خاطر اینکه یک رابطه با یک ابرقدرت داشته باشیم. شرافتی نیست رابطه داشتن با امثال امریکا. دولت امریکا یک شرافت انسانی مع الاسف الآن ندارد که ما بخواهیم به واسطه آن شرافت انسانیاش با آن رابطه داشته باشیم. دولت امریکا این است که دارید میبینید که مظلوم را در هر جا پیدا میکند پوست میکند. هر جا بتواند میرود و بمب سرشان میریزد. هر چه بتواند ذخایر ملتها را میبرد. ما بخواهیم روابط با اینها داشته باشیم؟ بهتر این است که ما با اینها روابط نداشته باشیم. بهتر این است با آنهایی که میخواهند ما را بچاپند رابطه نداشته باشیم تا یک وقتی که به خود بیایند و بفهمند شرق هم هست در عالم. آن روزی که بفهمند که شرق هم یک جایی هست که تمدن از او پیش آنها رفته است و مع الاسف خود شرق هم خودش را گم کرده است، آن روز ما روابط ممکن است پیدا بکنیم. روابطی که متقابل باشد با هم. متعادل باشد با هم. و الّا رابطهای که این طور باشد که سابق بود و آن طور باشد که اینها دلشان میخواهد، ما همچو رابطهای را میخواهیم چه بکنیم؟ چه فایدهای برای ما دارد که رابطه داشته باشیم و آن وقت محلی که باید سفارت باشد این وضع را داشته باشد؟ روابط ما این است که اجازه بدهیم به اسم سفارتخانه محل جاسوسی درست بکنند. و این خونهایی که ما دادیم هدر برود و باز محمد رضا را بیاورند اینجا!! چون خودش حالا مفلوک است، پسرش را! یک نقشهای که میگویند دارند این است که در خواب دارد آقای کارتر برای خودش نقشه میکشد که با بختیار آنجاست و آن هم آنجا و بعضی از اشخاص هم اینجا و روابط هم اینجا دارند با آنها. مع الاسف تو مغزشان دارند یک همچو نقشهای میکشند، تخیلاتی میکنند برای خودشان. لکن مطلب از اینها گذشته است. دیگر حنای اینها رنگی ندارد. نه حنای آقای کارتر رنگ دارد و نه حنای آنهایی که در اینجا دلشان میخواهد آنها بیایند و دوباره اینجا همان بساط پیدا بشود و همان قضایا تجدید بشود. اینها دیگر نمیشود.