داستان سید و ملّا و درویش
نمیدانم این مَثَل پیش شما هست یا نیست که یکی رفت توی باغش دید که یک سیدی و یک آخوندی و یک مرد عامی دارند دزدی میکنند. رفت آنجا و گفت که خوب این آقا سید است و اولاد پیغمبر. بسیار خوب، این آقا از علماست و پایش روی چشم ما. اما تو مردیکه چه میگویی؟ آن دو تا را هم با خودش رفیق کرد. آن را دست و پایش را بست. بعد آمد نشست و گفت، واقع مطلب این است. خوب، سید اولاد پیغمبر است. با اولاد پیغمبر که نمیشود چیز کرد، خوب آشیخ تو چه میگویی؟ با این ریش و عمامه آمدی دزدی! سید را با خودش موافق کرد. آخوند را بست. این دوتا را که دستشان را بست، پاشد، گفت: سید! جدت گفته دزدی کنی؟ قلدر بود گرفت سید را هم بست. اینها وضعشان این طور است. روی این نقشه است که میخواهند این سید اولاد پیغمبر است، آن کذا و کذا است، خوب این آخوندها حالا چی میگویند اینها. آخوندیسم یعنی چه، مملکت ما نباید دست آخوندها باشد. اینها خیال میکنند که آخوندها میخواهند مملکت را بگیرند و به کس دیگر بدهند و خودشان هر کاری میخواهند بکنند. مساله این نیست. اینها همین نقشه است که ملت را از این آخوندها جدا کنند با دست خود ملت. آن چیزی که برای ملت سرمایه است و میتواند کار بکنند، آن را بگیرند و جدا کنند، که نقشه در زمان رضا شاه هم به این معنا بود. و بعد هم یکی یکی از اول از آن پایینترها بگیرند و بیایند بالا، بیایند بالا یکی یکی برسند تا آخر این جمعیت را از بین ببرند." />