تسلیم امر پروردگار
تا زمانی که موشک به من بخورد
من بروم به پناهگاه؟
مثل یک نفر از ملت ایران
موضوع دیروز چه شد؟
راضی نیستم برای کسی تعریف کنید
دیگر آخر کار است
دیگر برنمی گردم
این سِرم بیرون نمی آید
مطالعه نمی کردند
به فهیمه نگویید فردا مرا عمل می کنند
برو با خیال راحت امتحانت را بده
حالا دیگر شب وداع است
می دانم که دارم می روم
فردایی در کار نیست
برای همیشه از پیشتان می روم
پیشنهاد عمل جراحی را قبول کردند
نهایت شکیبایی را داشتند
آرامش در کمال درد
در اوج درد آرام بودند
آقای دکتر، از شما بعید است
خیلی ضعف دارم
فقط اسمش صبحانه بود
تو را هم دوست داشتم
نمی دانید من چه می کِشم
حال خواهرت چطور است؟
شما چگونه اید؟
خدایا مرا بپذیر
شما به مردم این را بگویید
اگر برای مردم است، بکنید
به او وعده نده
علی را بیرون ببرید
علی را پیش من نیاورید
علی اینجا نیاید
هر کدام میل دارید بنشینید
به اهل بیت بگو بیایند
لحظه آخر عمر من است
مرگ چیزی نیست
آخرین مناجات امام
از مرگ هیچگونه وحشتی نداشتند
فقط نگاه می کردند
با چشم اشاره کردند
خانم ها را صدا بزنید
هروقت امام از او یاد می کند
ان شاءالله تو سلامت باشی
علی را بیاور ببوسم
در صورتش هیچ اضطرابی ندیدم
امام در مقابل جمعیت گریه نمی کردند
همه می گریستند جز امام
فرزندان مرا کتک بزنند!
یقین کردم می خواهند مرا بکشند
خیر اصلاً نترسیدم
اصلاً ناراحت نشدم
هرگز چنین اجازه ای نمی دهم
حال مصطفی چطور است؟
من صبر می کنم
از مصطفی چه خبر دارید؟
حتی یک قطره اشک از چشم امام نیامد
همه می میریم بفرمایید سر کارتان
مستحبات را نسبت به ایشان انجام دهید
خمینی ابداً گریه نمی کند
آرامش در اوج مصیبت
اگر مصطفی مرده به من بگویید
شما چقدر پیر شده اید؟
برای مرحوم اصفهانی هم فاتحه بخوانید
تنها کسی که آرام بود
آرامش در مسیر عراق به فرانسه
همه جز امام نگران بودند
هیچ احساسی ندارم
همه نگران، جز امام
آرامش در همه حال
حس کردم امام از دستمان رفت
شما اگر می ترسید بروید
آنچه باید بشود می شود
من از این اتاق تکان نمی خورم
به هیچ وجه مدرسه را ترک نمی کنم
خبر بمباران محل اقامت رسید
شما با خانم امشب منزل را ترک کنید
حتی یک سوال از ما نکردند
مرگ چیزی نیست
این دنیا و آن دنیا برای من فرقی نمی کند
هیچ اضطرابی در وجود امام نبود
فردایی در کار نیست
من این حق را ندارم
می خواهید پیری را معالجه کنید!
با نهایت رافت رفتار می کردند
هرگز اعتراض نمی کردند
راضی نیستم غیبت بکنید
همان مقدار همیشگی تشییع کردند
هیچ امتیازی قائل نشدند
مثل همه یک فاتحه می خواندند
حتی یکبار اشاره نکردند
ما امرمان دست خداست
امانتی بود از جانب خدا
من خودم باطل السحر هستم!
لطف خفیّه خدا بود
هدیه ای بود که خداوند داد
آنچه مقدّر است به ما می رسد
به تمام معنی راضی بودند
با نگاه خود حرف می زد
وقتی امام تکبیر گفتند
درِ مدرسه باز هست یا نه؟
هنوز که اتفاقی نیفتاده است
سخت ترین شبهای زندگی امام
شدیداً متاثر شدند
یک روز ده بار گریستند
خودت را مهیا کن
مصطفی در زندان ورزیده می شود
دستگیری فرزند امام باعث تغییر برنامه درسی ایشان نشد
درسها نباید تعطیل باشد
منشاء آرامش دلها
خدا به ما نعمتی داد
به گوشه ای رفتند
بلند شدند و قرآن خواندند
کسی خودش را زحمت ندهد
تا نام علی اکبر را بردم
چه بهتر نماز بخوانیم
تغییری در برنامه نمازشان ایجاد نشد
تا اذان شد برخاستند
سر وقت به مسجد رفتند
هیچ چیز جز خدا نمی دیدند
مرگ یا شهادت فرزندم مساله ای نیست
پوست بدنشان کنده میشد
نسبت به بیماری خیلی صبور بودند
آقا سر نمازشان گریه می کردند
اگربا هم باشید آسیب نخواهید دید
امروز هم خمینی به فکر ماست