شما خیال کردید که اگر اینها میخواستند با فشار عمل کنند و طیّارهها را از بالا و- عرض میکنم که- چیزهای دیگر را از پایین و قوای انتظامی و کذا، ما میتوانستیم به این زودی کارمان را انجام بدهیم؟ اگر هم میشد، مثل افغانستان میشد که حالا هم بیچارهها مبتلا هستند. اما کار یک کاری بود که بزرگترها ترسیدند. خدا نصر [داد] گاهی نصر به «رُعْب» است. در اسلام این طور بوده است که گاهی پیغمبر اسلام را نصر میداد خدا به اینکه طرف مقابل میترسید. شاید در ذهنشان میآمد که این عربها ما را میخورند! این، این طور بود. این طور به نظرشان وحشتناک میآمد. یکوقت میدیدی یک گروه زیادی در مقابل چند نفر که این طور اعتقادها نسبت به آنها پیدا کرده بودند فرار میکردند. این نصر به رعب بود. در ذهنشان القا میشد به اینکه خوب ملت ما را چه میکند؟ همین جا این طور بود، بزرگهایشان ترسیدند. و این ترسیدن یک نصرتی بود که خدا به ما مرحمت فرمود. دنبال این معنا، این ملحق شدن همه دستهجاتی که مال آنها بود به ما. این یک امر عادی نبود که یکوقت ما دیدیم که نیروی زمینی و نیروی هوایی و نیروی نمیدانم چه و همه اینها متصل شدند یکوقت به خود مردم، و کار را آسان کردند. نتوانستند آن طوری که به ما گفتند- بختیار وقتی که میخواسته برود، امر کرده بوده که بمباران کنند تهران را، به او گوش نکردند. و در این آخری که یک بنای کودتا داشتند، و بعد به ما اطلاع دادند. آن وقتی که روز حکومت نظامی را اعلام کردند، ما اطلاعی نداشتیم از چیزی، بعد به ما اطلاع دادند که این برای این بود که مردم در خیابانها نباشند، قوا در آنجا جاگیر بشود، یعنی همه قوای انتظامیه هم با جِهازاتشان بیایند و خیابانها را بگیرند، و شب بنای بر این داشتند که آنکه از روز حکومت نظامی درست کردند شبش کودتا کنند، و هر کس را احتمال بدهند که یک حرفی بزند، بکشند. این هم خدا خواست- ما هیچ اطلاع از هیچ جا نداشتیم- این هم خدا خواست که یک همچو صحبت پیش آمد که نه اعتنا نکنید به این و بیایید بیرون. و مردم آمدند بیرون، آن خنثی شد. آن نقشهای که آنها داشتند که خلوت بشود و تانکهایشان را بیاورند مستقر بکنند و مجهز بشوند برای کار، این هم خنثی شد. این هم یک کار غیبی بود؛ یک کار الهی بود. هیچ کار بشر اینها نبوده. همه یک کارهایی بود که بر خلاف عادت واقع شد.