آقای حاج احمد آقا، به من تلفن کردند و گفتند سریعاً به آنجا بیایید؛ فهمیدم که برای امام مسئلهای رخداده است. آناً حرکت کردم و پس از چند ساعت طی مسیر، خود را به تهران رساندم. اولین نفر از مسئولان کشور بودم که شاید حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالای سر ایشان حاضر شدم.
روزهای نگران کننده و سختی را گذراندیم. خدمت امام رفتم و هنگامی که نزدیک تخت ایشان رسیدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگه دارم و گریه کردم. ایشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه کردند. گفتند: قوی باشید، احساس ضعف نکنید، به خدا متکی باشید «اَشِدّاء علی الکفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم»* باشید، و اگر با هم بودید، هیچ کس نمیتواند به شما آسیبی برساند.
عرض کردم چقدر خوب شد که اصرار ما را برای ملاقات با مردم نپذیرفتید؛ واِلّا آن وقت شما با این حال نمیتوانستید مردم را ملاقات کنید و انعکاس آن در دنیا خوب نبود؛ این کار شما خواست خدا و کمک الهی بود و در آن زمان تصمیم بجایی گرفتید. ایشان در پاسخ من گفتند: آن طور که من فهمیدم، مثل اینکه از اول انقلاب تا حالا، یک دست غیبی در همهٔ کارها دارد ما را هدایت و پشتیبانی میکند.
*سوره مبارکه فتح/ آیه٢٩، «... بر کافران، سختگیر [و] با همدیگر مهربانند...»
کتاب عبد صالح خدا | صفحه 166 و 167