نه مردها آزاد بودند در زمان ایشان؛ نه زنها، و نه مطبوعات، و نه رادیو، و نه هیچی. آزادی در کار نبود. اسم، صحبتش و تبلیغاتش زیاد بود. آن آزادی هم که آنها میخواستند برای مملکت ما- حالا هم بعضی از نویسندههای ما پیشنهاد همان را دارند!- آن آزادی است که هم جوانهای پسر ما را و هم جوانهای دختر ما را به تباهی میکشد. آن آزادی را آنها میخواهند. که من از این تعبیر میکنم به آزادی وارداتی، «آزادی استعماری»؛ یعنی یک آزادی که در ممالکی که میخواهند وابسته به غیر باشد این آزادیها را سوغات میآورند: هروئین آزاد؛ مثلًا مشروبات هم آزاد؛ مَحالِّ فساد، که میدانید آن طوری که میگفتند از تهران تا آخر شمیران صدها محل فساد به بدترین فسادها، آن هم آزادی است! اینها آزاد! اما قلم نه، بیان هم نه، اینها آزاد نه! آن آزادی که آنها میگفتند و هِی آزاد آزاد میکردند این معنا بود که مشروب فروشی بیشتر از کتابفروشی باشد، و مراکز فحشا بیشتر از مراکز علم باشد. جوانهای ما را بِکشند به آن مراکز فحشا. خوب، جوان است و اول جوانی است، وقتی راه باز باشد و تبلیغات باشد و آسان کنند کار را برایشان، کشیده میشوند به آن طرف. وقتی یک جمعیت که باید برای مملکتشان فاعل باشند، موثر باشند، این را کشیدند به طرف فحشا، این دیگر نمیتواند، این مغزِ عادت کرده به فحشا، فکر بکند که نفت ما را کی میبَرد، به فکرش نمیآید هیچ، و اینها میخواهند این طور باشد.