حسن خلق
چرا داد می کشید؟
خیلی گذشت داشتند
نمی گویند حرف نزنید
خودشان از اتاق بیرون می روند
نگاهشان پر محبت بود
به ما نصیحت می کردند
ما را به گذشت دعوت می کردند
همیشه لبخند می زدند
توجّهشان به خانواده بود
از ما اجازه می گرفتند
بدون آنکه بگویند به آشپزخانه می رفتند
همیشه تبسّم می کردند
بسیار صمیمی بودند
پیامبرگونه رفتار می کردند
به همه یک اندازه محبت می کردند
نگفتم عزیزترین موجود!
همه را دوست دارند
شما اصلاً مرا می شناسید؟
نسبت به بچه ها خیلی مهربان بودند
بنشیند ناهار بخورد
اگر شیطنت نکند مریض است
می خندیدند و چیزی نمی گفتند
مواظب باش روی گُل نروی
باید اینها را بخوانم و به مردم جواب بدهم
بچه باید همین طور باشد
بگذارید بازی کنند
بلند شدند و شعار دادند
علی را روی دوششان سوار می کردند
بگیر، تو بُردی!
چرا بچه ها را نیاوردی؟
بخواب، صبح می برمت حسینیه
اگر بچه ها را نیاورید، اذیت می شوم
زیّ طلبگی را حفظ کن
خواب را بر بچه تلخ نکن
اگر بیدار نشدید
نماز خوانده ای؟
وضعیت درسی بچه ها را جویا می شدند
بدون فاطمه اینجا نیایی
سعی می کردند زودتر سلام کنند
به علی تحمیل نمی کرد بماند
اول علی استخاره کند
با بچه ها رو راست باشید
بچه باید بازی کند
خیلی با بچه ها مهربان بودند
می خورید زمین
خودکار به چشمتان نرود
تو شهید نشدی!
این که کفران نعمت نیست
تمام اعیاد را عیدی می دادند
من امروز عصر نخوابیدم
وقت مشخصی را با بچه ها بودند
بیا این شیشه ها را جمع کن
با لحن بسیار ملایم تذکر دادند
این را برای فهیمه خریدم
یک مرتبه تو را دعوا نکرد
هیچ وقت به ما نگفتند نماز بخوانید
نمی خواهند کسی را به زحمت بیندازند
در منزل، امر و نهی نمی کردند
خودشان می رفتند می آوردند
هیچ توقعی از من نداشتند
کسی را بیدار نمی کردند
همیشه صادق بودند
هم به خانواده می رسیدند هم به تهجّد و مطالعه شان
شب را تقسیم بندی می کردند
به هر صورت که میل داری لباس بخر
در مورد عرفیات آزاد هستی
من خرافاتی نیستم
خوش به حال من که چنین همسری دارم
می توانم به این قسمت بیایم؟
مرد حق ندارد بگوید
احترام مرا نگه می داشتند
شما نشسته اید و خانم کار می کنند؟
حق ندارم به خانم امر کنم
کسی نبود بیاید بدوزد؟
هرگز از من چای نخواستند
خانم بگویند چایی بیاورند
من لباس دارم؟
خانم چطورند؟
خانم هم تشریف بیاورند
اگر شما مایل هستید
هندوانه ای آماده کنید
در گوشمان دعا می خواندند
سراغ می گرفتند
بیا دعا بخوانم
سراغ مرا می گرفتند
برای شما دعا می کنم
روی برادران، روانداز انداختند
دستشویی را تمیز می کردند
مگر لباس گرم ندارید؟
دوستانه به کارگرها تذکر می دادند
اگر می خواهید، شام بیاورید
با خانم همراهی کن
بین شما و کارگر فرقی نیست
سحری چیز خوب می خوری؟
برایت دکتر آورده اند؟
مادر چطوری، خوب شدی؟
بتول خانم، حالت چطور است؟
شما او را ملاحظه کن
از این خرمالوها به باغبان می دادید
عبایی به من هدیه دادند
این انگشتری را برای او نگه دار
مرتب، احوال می پرسند
چرا اینقدر دیر کردی؟
این خجالت ندارد
به ربابه بگو فوراً بیاید
ببخشید شما را زحمت دادم
حلال کن
این پول به عنوان قرض است
عطری هم به داماد دادند
نام این درخت چیست؟
این میز را بخور!
نوبت مردم را رعایت می کردند
لازم دیدم دوستان را در جریان بگذارم
به من بیشتر نگاه می کردند
شبانه پیاده به دنبال طبیب رفتند
چه نسبتی با امام دارید؟
ثواب این کار را کمتر نمی دانم
به دیدن من آمدند
حاج مهدی ما زود پیر شده
تمام بدنم درد می کند
علی را از اینجا دور کنید
حوصله تان سر نرود
حال خواهرت چطور است؟
از آقای انصاری بپرسید
ناهار خورشت دارید؟
می خواهی به چین بروی؟
من هم مثل بقیه هستم
مقید بودند با دست گوشه عبا را بگیرند
انگار وارد بهشت شده اید
این غنچه کی باز می شود؟
شیخ مسیّب خودمان؟
یک وقت دیدیم در باز شد
حتی از پدرم انتظار نداشتم
بدون آنکه بکشی، بیرونش کن
وقتی می خواستند بخوابند
قلبی به بیکرانگی عالم هستی
در گوش ما دعا می خوانند
اگر بگویی فقیری آمده است
عبای تمیزی که بمن دادند
روزی چهار مرتبه عیادت می کردند
آنجا آنطوری است!
نباید بی احترامی شود
لبخند می زدند
نظر تربیت داشتند
همیشه متبسم بودند
همواره لبخند می زدند
با خوشرویی ما را می پذیرفتند
گویی با دوستان قدیمی شان صحبت می کنند
حتی یکبار نگفتند
ما انقلاب کرده ایم که فصوص درس بدهیم!
بیا با هم صحبت کنیم
می ترسم دردتان بیاید!
این هم برای ننه ات!
می خواهید پیری را معالجه کنید!
در بیماری لبخند می زدند
با نهایت رافت رفتار می کردند
هرگز اعتراض نمی کردند
کسی جرات کنایه نداشت
اجازۀ دفاع نمی دادند
برای او دعا می کردم
سراغ آنها را می گرفتند
دستور اعزام آنها را صادر کردند
هیچ عکس العملی نشان ندادند
حالا چرا داد می کشید؟
خبرهای خوش را با همه مطرح می کردند
من خودم باطل السحر هستم!
روح طلبه را جذب می کردند
از اول تا آخر تقریرات مرا می دیدند
به اشکال گوش می کردند
هیچ گاه عصبانیت در تدریس نداشتند
بعض الافاضل فرمودند
به طلاب شخصیت می دادند
مولانا! چرا این حرف را می زنی؟
شما تانکها را می شمردی؟
گاهی در تدریس مزاح می کردند
نقیصه را در جمع القا می کردند
از این حرفها نزنید مردم می خندند
با بیان ساده و روان درس می دادند
احترام گذشتگان
با طلبه ها بسیار متواضع بودند
اول به درس خود عمل می کردند
امروز دیر از خواب بلند شدم
آستینها را بالا زدند
ایشان را بخشیدم
همیشه اولین نفر سلام می کردند
دلجویی از دوستان
شوخی لطیفی کردند
زیاد هم بی تناسب نبود!
جایی باشد که علی دست نزند
در محبت به خانم دریغ نمی کردند
همسایه امام نخواستند به ضرر ایشان بشود!
عبای خود را روی راننده انداختند